ندانم چه دارم در دل خویش
برانم خویش را از بَر خویش
مَیّ در کاسۀ چشمم نهم خویش
اگر وا می رهم از دلبر خویش
نمی دانم چه دارم در پی خویش
که سودای جهانم از پی خویش
الا ای همدمی تا چند کنی خویش
تو دانی که نداری در جهان خویش
تو گر مرهم نهی بر دلِ خویش
چه سودا می کنی از دلبر خویش
تو گر رسم جهان خواهی از خویش
مرو در دام صیّاد ای دل خویش
مرا آن به که دارم دلبر خویش
خاک بر سر کنم دو عالم بر سرِ خویش
شاهرخ
خویش , ,دلبر ,تو ,دل ,ای ,خویش ,دل خویش ,دلبر خویش ,چه دارم ,دارم در
درباره این سایت